متن های غمگین / جدیدترین متن غمگین [آذر 1404]

عجب غم بزرگیه که هم دوسش داری و هم اندازه تموم دنیا از دستش دلخوری...️

می‌تونم بفهمم که هیچ‌وقت باهام صادق نبودی.
می‌تونم بوی ترست رو حس کنم، داری نقش بازی می‌کنی.
می‌تونم بشنوم، چیزی رو که دلت می‌خواد من بشنوم.
می‌تونم احساس کنم زنگ خطر توی وجودم به صدا دراومده.
می‌تونم لمس‌ت کنم ولی می‌دونم تو هیچ حسی نداری.
می‌تونم دعا کنم ولی می‌دونم که مرتکب گناه شدی.
می‌تونم حس کنم، حالا دیگه همه‌چی واضحه،
تو آدم خوبی نیستی… و حتی نیتت هم خیانت‌آمیزه...️

عزیز من، ‏از امیدوار شدن می‌ترسم.
‏حقیقت این است که از امیدواری‌هایم
‏بیش از ناامیدی‌ها رنج کشیدم...️

مغزه من وقتی به کسی شک کنه، ده دیقه بعد روی واقعی اون آدم برام رو میشه...️

خیانت
مثلِ سوختگیِ پشتِ دست است؛
خوب می‌شود،
پوستِ تازه در می‌آید،
رنگ و شمایلش امّا
هیچ‌وقت مثلِ قبل نمی‌شود،
همیشه هم جلوی چشم است،
هر وقت نگاهت بهش بیفتد،
آرام دست را پشت‌ورو می‌کنی
یا می‌بری زیرِ میز..!
اگر هم ازت بپرسند،
مجبوری لبخند بزنی و بگویی
چسبیده به لبه‌ی داغِ فِر
یا آب‌جوش روی آن ریخته..!💔️

می‌دانی بیشتر از همه چه چیزی قلبم را شکست؟ اینکه رفتارهای تو مرا گیج می‌کرد؛ نه می‌دانستم دوستم داری و نه می‌دانستم احساسی به من نداری، همین سردرگمی، پاسخ تمام سوال‌های بی‌جواب بود و هست...️

من معمولاً از کسایی که دوسشون دارم ناراحت نمیشم ؛ نا امید میشم...️

یه جاهایی دیگه خسته نمیشی، دیگه ناراحت نمیشی، دیگه به چیزی که ناراحتت کرده ساعت‌ها فکر نمیکنی، گاهی اوقات اسمش قوی شدن نیست، یه جاهایی دیگه وجود نداری، فقط نگاه میکنی، یه جاهایی اصن دیگه روح نداری...️

من تورو واسه چیزی بخشیدم که اگه همونو من انجام میدادم، تو ازم متنفر میشدی...️

تقصیر من نیست که آدم غمگینی شدم، یه صداهایی توی سرمه که همیشه بهم وایب منفی میده و نمیزاره من شاد بشم و حتی از بودن تو جمع لذت ببرم یا ارتباطمو با آدما گسترش بدم؛ ترسناکه، چون این صداها از کنترل من خارج شدن و من هر کاری می کنم که از دستش فرار کنم، نمیتونم...️

صبورتر‌شده‌ام..نه‌چون‌قوی‌ترم،
چون‌فهمیده‌ام‌بعضی‌چیزها،
ارزش‌واکنش‌ندارند.
نه‌چون‌بی‌اهمیت‌اند؛
چون‌دیگر‌توانش‌را‌ندارم.
چراغی‌در‌من‌خاموش‌شده..
نه‌اتفاقی،‌نه‌ناگهانی..!
آهسته،‌با‌هر‌بار‌بخشیدن،
با‌هر‌بار‌نادیده‌گرفتن،
با‌هر‌بار‌امیدوار‌بودنِ‌بی‌دلیل.
و‌حالا،فقط‌سکوت‌مانده‌و‌تاریکی‌ای‌که
دیگر‌نمی‌ترساندم.چون‌از‌نورِ‌خود‌گذشته‌ام...️

خدا باید موقع ساخت من روم مینوشت در جای خنک و دور از نور خورشید نگه داری شود...️

تو قبولش کردی ولی هنوز غمگینت میکنه...️

شاید تو یادت بره چی گفتی ولی من یادم نمیره چی شنیدم...️

بارها به تو فرصت دادم تا رنجاندنم را جبران کنی، اما تو از آن هم برای رنجاندنم استفاده کردی...️

از بزرگترین باگ های زندگی اینه که گاهی هزینه ی چیزایی رو باید بدی که اصلا تقصیر تو نبوده...️

احساس می‌کنم خیانت دیده ام.
آن هایی مرا رنجاندند و باعث شدند از قلبشان کوچ کنم که اگر قلبم را می‌گشودند، می‌دیدند من از خالص ترینِ دوست دارانشان بودم...️

در ظاهر روی پاهایم ایستاده‌ام گاهی می‌خندم و گاهی گریه می‌کنم، اما حقیقت این است که خسته هستم می‌خواهم فرار کنم می‌خواهم بروم و ناپدید شوم...️

ولی کامِ عمیق از سیگارمی‌‌‌‌‌‌‌‌..️

ـ میشه‌هر‌شب‌خاطرات‌‌تو‌ذهنم‌مرور️

غمگین ترین لحظه زندگیم اونجایی بود که به کسی گفتم خداحافظ که دلم میخواست تمام عمرم کنارش باشم:)) ️

بعدا..؟
بعدا وجود نداره
بعدا چایی سرد میشه
بعدا آدم پیر میشه
بعدا ذوقا کور میشه
بعدا زندگی تموم میشه :)️

‏از دور قشنگ‌تر بودی، برو همونجا دوباره.️

ببین چیکار کردی منی که برات جونمم میدادم الان حاضرم جونتو بگیرم️

هر چه انسان‌تر باشيم زخم‌ها عميق‌تر خواهند بود. هر چه بيشتر دوست بداريم بيشتر غصه خواهيم داشت. بيشتر فراق خواهيم کشيد و تنهایی‌هايمان بيشتر خواهد شد. شادی‌ها لحظه‌ای و گذرا هستند. شايد خاطرات بعضی از آنها تا ابد در ياد بماند اما رنج‌ها داستانش فرق می‌کند تا عمق وجود آدم رخنه می‌کند و ما هر روز با آنها زندگی می‌کنيم انگار که اين خاصيت انسان بودن است.
- اوریانا فالاچی️

و تو دردی بودی که هیچگاه درمان نشدی...️

این روز ها حال من این است ......

همانند دختر بچه ای که در خیابانی شلوغ گمشده •

عروسکش را به خود میفشارد ♡

و نگران به اطرف نگاه می‌کند ¿¡

نمی‌داند کجا را بگردد ؟؟

نمی‌داند کجا گمشده ؟؟

فقط میخاهد پیدا شود میخاهد؛مادری را ببیند که با چشمانی اشکبار به سمت او بدود او را بغل کند:) ️

ماییم‌وسرگذشت‌شب‌بی‌‌ستاره‌‌ای . . .️