مثل حوا فقط متعلق به او بودم مثل زلیخا گریه را فدای عشقش کردم مثل شیرین چشم انتظارش ماندم مثل لیلی دلباختهی دیوانگی اش شدم مثل شهرزاد برایش زندگی کردم اما او… حتی یک لحظه هم برایش مثل آیدا، “خدای کوچکِ قصه های شاملو” نبودم️
ما سال ها آدمهای صبوری بودیم! انقدر صبور که هزاربار حرف شنیدیم و هیچی نگفتیم. هزاربار قلبمون مچاله شد و لبخند چسبوندیم به صورتمون !. ما تا کنج گلومون پره حرف بودیم. تا زیر پلکامون بغض بودیم. ولی به روی خودمون نیاوردیم.. ما حرمت نگه داشتیم و شما حق ب جانب تر شدین؛ برای دخالت کردن، برای دل شکستن، برای حق به جانب تر شدن،برای طعنه زدن اما حالا بزرگتر شدیم، خسته تر و بی حوصله تر! با شوقی بینهایت برای کنار گذاشتن ️
خیلی وقته شکسته م از دنیا و آدماش برید م از خواستن ها و نشدن ها خستم از بودن ها و نبودن ها خستم از درک کردن و ترک شدن ها خستم از شنیدن و شنیده نشدن ها خستم از هم پا بودن و هم پا نداشتن خستم از همه چی خستم از ادامه به این زندگی خستم ولی چیکار باید کرد؟ باید موند و عذاب کشید:) ️