حال دلش خراب است. مانند طوفانی در روستای کوچک . روزی در حال ذوق و محبت ؛ و روزی در حال اشک ریختن و فریاد زدن . دلش نیز حالش را نمیداند ! روزی اورا دوست دارد و روزی از او خسته . گمان میکند در دنیای تاریک خود گیر کرده و است و راه بیرون آمدن ندارد . مانند پرنده در قفس - _اولــین نگــاه️
روزی میرسد؛ که یک پارچه ی سفید پایان میدهد؛ به من... به شیطنتهایم... به بازیگوشی هایم.... به خنده های بلندم.... روزی که همه `با دیدن عکس هایم... بغض میکنند و میگویند : دیوونه؛ دلمون واست تنگ شده.. .مرا آرام بخوانید تمام نوشته هایم از خستگی درد میکند .️