ای دلبر قصه ما پس بگو بغضی نیست در گلوی ما تو چ دانی از حال آشفته ما مگر آگاهی از درون ما نباشد خیالی جز خیال عشق ناقص ما نزارم بیگانه ایی وارد شود در دل اسیر ما زیرا که هر زیبا رویی نشود لیلی اصیل ما پس مینویسم حرف دل را بغضی ک نگنجید در گلوی ما شد اشکی و افتاد در جامه ما صعب است دل کندن از یار دلدار ما چه بسا، حیف شدآن عشق نا فرجام ما گرچه میکنم جانم را فدای لیلی قصه ما پس گویم یا رب بشو نگه دار کام همیشگی ما️
اگر بخشیدن کارِ بزرگان است ، ما کوچکترین و ناچیز ترین آدمان هستیم... تقصیر ما نیست که دیگران نمیدانند و گر میدانند درک نمیکنند چه بر ما گذشته که این را میگویند:)️