الان نه از زندگی خوشم میآید و نه بدم میآید، زندهام بدون اراده، بدون میل، یک نیروی فوقالعادهای مرا نگه داشته. در زندان زندگانی زیر زنجیرهای فولادین بسته شدهام
دلتنگی دلتنگی دلتنگی این بی قراریِ مزمنِ دامن گیر این مرگ نمایِ بی پایانِ نفس گیر دایه ی مهربان تر از مادر شده آغوش گشوده بلعیده مرا درست از ساعتی که رفتی...!