درست توی قلب من، تویی نفس میکشید، نفهمیدم، از کجا اومدی یا چطور اومدی کدوم پنجره رو باز کردی یا کدوم دیوار رو سوراخ کردی،اما وقتی به خودم اومدم که تو درست توی قلب من برای خودت خونه ساخته بودی و داشتی توش زندگی میکردی...گاهی با حرف هات، ترمیم میکردی و گاهی با رفتارت تخریبش میکردی؛شده بودی معمار دیوونه ی با چشم های تیله ای قلب من:)️