من دلم تنگ صداییست که نیست ! تنگ آن طرز نگاهیست که نیست ! دلم بسته به یاریست که نیست ! نفسم بند نفسهای کسی هست ... که نیست ! بی گمان در دل من جای کسی هست ... که نیست !
زمــــان فقط موهایمان را سفید کرد زخمهایمان را کهنه دردمان را بزرگتر دلتنگیمان را بیشتر روزگارمان را سیاه تر…! بیزارم از هر دردی که درمانش “زمان” است. زمانی که دق مـﮯدهد تا بگذرد