خیلی خسته شده ام .آنقدر خسته ام که احساس میکنم غم های کوه ها همه برگردن من است و خیال سوز جان قلبم میگوید چیز هایی بنویس. اما خسته ام .همه چیز برایم سخت شده است .
در سکوت شب ;
مرگ را با چشمانم میبینم , و مه مرا در خود غرق میکند.
ومن مانده ام;
مانده ام که بمانم یا بروم ?
نمیتوانم متوقف شوم .امیدی را نیازمندم ,که آن امید مرا به راه شبنم ها ببرد
و من همچون شب تابی که بر خواب مرغزار ها میتابد ,در عشق غرق شویم......️
مستم من و مستم من و مستم من و ای وای در چشم تو انگار که صدجام شراب است از عشق نوشتم من و دیدم که کسی باز با یاد کسی سخت به دنبال طناب است دیواره ی هر خانه که با عشق بنا شد امروز عجیب است که از پایه خراب است شیری ست همین عشق که می درّد و آخر آهو که شوی کار تو هر لحظه عذاب است یک شهر گرفتار رضاخان نگاهت یک سلسله مو از لج تو غرق حجاب است️