روزی میرسد؛ که یک پارچه ی سفید پایان میدهد؛ به من... به شیطنتهایم... به بازیگوشی هایم.... به خنده های بلندم.... روزی که همه `با دیدن عکس هایم... بغض میکنند و میگویند : دیوونه؛ دلمون واست تنگ شده.. .مرا آرام بخوانید تمام نوشته هایم از خستگی درد میکند .️
ولی من دیگه ياد گرفتم غرورم جاى احساسم باشه. ياد گرفتم حرفمو قورت بدم بره تو دلم و خودم تكيه گاه خودم باشم ، ياد گرفتم اگه خواستم بزنم تو ذوق كسى راحت باشم نترسم. ياد گرفتم اونقدر سرد باشم تا كسى كنارم نسوزه. ياد گرفتم انقدر بى تفاوت باشم تا خودمم باورش كنم. ياد گرفتم اگه كسى داشت اوج احساسش رو ادا میكرد فقط يه لبخند بزنم. ياد گرفتم تلخ باشم تا بهم وابسته نشن ؛ در كل ياد گرفتم اطرافم رو پر كنم از تنهايی. تنها نيستم:)️