چجوری صدات كنم تا غمم شنيده شه؟!
️مامانم میگه :
یه آدم وقتی دل و دماغ هیچ کاری و نداشته باشه پیر شده دیگه، چقد خیلیامونو میگه .
سرشار از خیال تو و تهی از داشتنت ...
️انقد بی حصم ک اگه برگه جواب ازمایش مثبت سرطانمو بزارن جلوم باهاش موشک درس میکنم=
️من همون کاکتوسیم🌵ک تو شهر بادکنکا🎈دلش بغل میخواد.....
️یک نفر نیست ؟ مرا قسمت ت گرداند ؟
کار خیر است اگر !
این شهر مسلمان دارد :)
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمی بینم
قناعت می کنم
با درد چون درمان نمی یابم
تحمل می کنم با زخم ،
چون مرحم نمی بینم 🍃🖤
نداشت که دستکم کنارش بتواند گریه کند و از
دردهایش بگوید.️
نقاشی می کنم این بار خودم را می کشم ، دست در دست ِ خودم ، راستی آیا من برای خود کافیاَم ؟️
و تنهایی...
تقدیر آدم هایی است
که در قلبشان قبرستانی از حرف هایِ ناگفته دارند....
نوشتن همیشه میتواند مرا نجات دهد.
مینویسم تا از دست روحم پا به فرار نگذارم️
مانند شهریار ک در شهر یاری نداشت
️ی مدت آفتابی نشو ببین کسی برات بارونی میشہ .؟.
️و ب سیمایی سنگی بی درد
در پی لبخندی جاویدان
رستگارانه از این غمکده پرواز کنم...🕊💔🌓!
#سیاوش کسرایی..! ️
نبض شب آن قدر آرام میزد که نیمهشب مُرد...
️اگر نقاش بودم برای هܩـہ یـڪ دل خـــوش میکـشـیدمــ🙂
️و باز شب از راه رسید
باز قصه ی تکرار تو
تمام تو که در من جا گذاشته ای...
باید از ماه بپرسم
بپرسم تا ببینم هنگامی که
آسمان شب را می پیمود تا
به پنجره اتاقم برسد
آیا تو را همراه قلبم دیده است؟
دیده است تو را که اینگونه
باوداعی تلخ مرا رهسپار نیستی
کرده ای؟
برگرد دور است مقصدی که
در ذهن داری؛برگرد...️
ـ؋ـقط خوـב باشم رهااز همـہ ے وابستگے ها
کرکرـہ اـ؋ـکار را قـ؋ـل کنم
صـבاها בر سکوت مطلق غرق شـבـہ باشنـב
چشمانم را بنـבم قلبم آرام باشـב
ارامش را בر روانم مهمان کنم
روحم בر حال پرواز باشـב
چشمانم را کـہ باز میکنم اسمانم پر مـہ باشـב
ـבر وسط باغے پر گل
کنار اتش پر هیزم چایے ب בست بـہ تماشاے ماهے هاے شناور باایستم ..
زمان ثابت باشـב لحظـہ ها غرق خواب
طبیعت مراـבر اغوشش ب اوج ارامش ..️
رهگذر داشت،به لب سیگاری گفت آتش داری؟! اشاره به دلم کردم و گفتم آری!
️دلم آرامش وارونه می خواهد!
یعنی
"ش م ا ر ا "
من متفاوت بودم ؛
من به آنها خندیدم ، چون
همه مثل هم بودند️