انقد دوست دارم که حس میکنم بدون تو خون تو رگام یخ بسته ، حس میکنم قلبم ازکار افتاده و روحم تو عذابه ، انقد که بدون تو نمیتونم نفس بکشم . نمیدونم کی این اتفاق افتاد و نمیدونم ازکِی شروع شد ولی من حس میکنم تورو حتی بیشتر ازخودم دوست دارم .️
خیلی خسته شده ام .آنقدر خسته ام که احساس میکنم غم های کوه ها همه برگردن من است و خیال سوز جان قلبم میگوید چیز هایی بنویس. اما خسته ام .همه چیز برایم سخت شده است .
در سکوت شب ;
مرگ را با چشمانم میبینم , و مه مرا در خود غرق میکند.
ومن مانده ام;
مانده ام که بمانم یا بروم ?
نمیتوانم متوقف شوم .امیدی را نیازمندم ,که آن امید مرا به راه شبنم ها ببرد
و من همچون شب تابی که بر خواب مرغزار ها میتابد ,در عشق غرق شویم......️