‹ تَمامِ دلتنگى هايَم را بَرايش نوشته ام؛ خَط به خَط ، روز به روز ، ساعَت به ساعَت ، امّا ميترسَم ! ميترسَم از اينكه بخوانَد وَ با پوزخَندى از كنارَش رَد شوَد ! ميترسَم از اينكه بخوانَد وَ با يك "مرسى" گُفتَن ، تمامِ تَصوراتَم را خَراب كنَد !ميترسَم از اينكه يك نفَر قبل از مَن ، تمامِ اينها را برايَش گفته باشَد ! شُجاعتَم تا همين حَد بود ؛ "بَرايَش نِوشتَن" مَن جراتِ ارسالَش را ندارَم!'️