من خسته هستم! گاهی اوقات نمیدانم که آیا زندگی ارزش این همه خستگی و مشقت را دارد؟ گاهی اوقات دوست دارم یک چمدان بردارم و بروم و هرگز به پشت سر خود نگاه نکنم!
باز باران بی ترانه میخورد بر بامه گونه یادم آرد روز غمگین گردش تقدیر ننگین فصل رنگین،بغض سنگین... بی تو هیچ و پوچ و خالی تلخی ناب نگاهی یادم آمد چشم هایت،لحن شیرین نگاهت..❤️ همچو کودک می دویدم... کودکی صد ساله بودم... یادم آمد حرف تلخی شاهد این قلب زخمی با کی دیگه خوش حالی،باور عشقم نداری... باز باران بی ترانه می نشیند روی گونه زنده ام اما چگونه؟! ️