حکایت من و اون، حکایتِ ماه و خورشیدِ... ماه با نور خوشید جون میگیره و نورانی میشه ولی بهش نمیرسه؛ منم با فکر اون زندگی میکنم و روزامو میگزرونم ولی بهش نمیرسم....️
آنقدر تو را دوستدارم؛ که حاضرم عمرم را به تو بدهم.. حاضرم تمام درد های تنت به روی تن من باشد اما چه کنم که تو مرا نمیخواهی🙂... چه کنم که تو از من بیزاری..:))️