دلم می خواهد چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی آسمان آب شده در تنگ بلورین من موجی کف بر لبم که به اشتیاقِ تو تا ساحل می دوم و لب پر زنان به بستر خود می روم بی آنکه تو را ببینم ️
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم او می رود و هر قدمش لاله و نسرین ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم ما شهرتمان بسته به این است بسوزیم با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست از غیرتمان بود….. نوشتند حسودیم جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم در حسرت پیراهن او پود به پودیم پیگیر پریشانی ما دیر به دیر است دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم بر سقف اگر رستن قندیل فراز است ️