از پله ها پایین رفتم هر کدوم از خدمه ها مشغول یک کاری بودن ....مادر جونگکوک: ات امروز تولد جونگکوک ی مهمونی بزرگی گرفته میشه سعی کن عالی باشی (با همون لحن سردش) ات: ..حتما.. مادر جونگکوک : اون گل ها فقط برا میز آقای جئون رو به خدمه ها گفت و ازم دور شد ویو جونگکوک:چشمامو باز کردم رو تخت دراز کشیده بودم دستگیره در و فشردم از اتاق زدم بیرون سمت اتاق خودم رفتم از روز تولدم متنفر بودم هیچ نمیخواستم این روزو برام جشن بگیرن️
1.5
تولد تنهایی خانواده اجبار