دیوار بین دو تن ، حصار جدایی زندگیست حساری که می سوزاند هر چه کاشتی و برداشتی بر زمین می زند هر چه اعتماد بود و هست پاک می کند تمام خاطرات زلال را به گویی که از ابتدا نبود به گویی که صفحه ی سفید از اول سفید بود 🖤...️
دختر گفت:«آمدی که بروی یا بمانی؟.» پسر گفت:«من آدم رفتن نیستم و نخواهم بود!.» "'''روز بعد دختر در کنج اتاق نشسته بود و اشک ریزان به حرف آن آدمی که رفتنی نبود و حال رفته بود فکر می کرد...'''''️