Part2:
راس ساعت هفت خودرابه چهارراه می رساند تا برای مالقات مردی که قراربود
پدرش شود به رستوران بروند .انقدر عجله داشت که گلفروش
سر راهش را ندید .
به محض اینکه کوچه را دور زد و وارد خیابان شد، به او طعنه زد و زمین خورد.جوان گل فروش به محض بلند شدن برای کمک به او خم شد ولی او نمیخواست با کمک گرفتن از او وقتش را تلف کند. ازجاپریدکتاباهای درسی و
غر درسی اش را ازروی سنگ فرش پیاده رو جمع کرد.رمان
شقایقی که برای مادرش...️
1.3
عاشقانه متفرقه