متن های شعر عاشقانه / جدیدترین متن شعر عاشقانه [آذر 1404]

چِه شُد دَرِ مَنِ نِمیدانَمِ
فَقَطِ دیدَم پریشانَمِ
فَقَطِ یِک لَحِظِه فَهمیدم
که مَنِ خِیلی دوست دارم️

- دنیا همہ شعر است بہ چشمم اَما
شعرۍ کھ تکان داد مࢪا چشم تو بود👀♥️"️

‌
کبودی زیر چشم‌هایم
صورت لاغر و پژمرده‌ام
دستان لرزانم
و شانه‌های افتاده‌ام
همه‌گان فدای تو باد.
‌️

‌
از همان روزی كه گفتی
اهل چای و قهوه ام

كافه گردی می كنم
شايدتو را پيدا كنم...
‌️

‌
نهفته‌ام به خموشی خیالِ روی تو را
مباد کز نفسم بشنوند بوی تو را...
‌️

‌
بی سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن، روح تو دریایی نیست
‌️

‌
همه شب با دل دیوانه خود در حرفم
چه کنم، جز دل خود نامه بری نیست مرا
‌️

‌
لرزه ها بر دل دیوانهٔ من می افتد
یک نفر شکل تو از کوچهٔ ما رد شده بود
‌️

‌
دنیا و حال خوب و خوشش عاید شما
ما را برای شعر و غزل آفریده اند
‌️

‌
عاشقت بودم ولی دیگر نمیخواهم تو را
مرز بین عشق و نفرت را تو دادی یاد من
‌️

تحمل‌نداره‌نباشی‌دلی‌ک‌تو‌‌تنهاخُداشی🤍️

‹گر بدانی حال من، گریان شوی بی اختیار
ای که منع گریهء بی اختیارم میکنی›️

‌
چنان دلم گرفته از جهان که مثل سکوت
اگر به نام صدایم کنند، میشکنم
‌️

چشمهای سیاهِ تو خاورمیانه‌ی دوم است
همه برای تصرفش نقشه می‌کشند
ومن سرباز بیچاره‌ای هستم
که در مرزِ پلک هایت جان میدهم️

بانو

لبخند زدی غنچه فراوان شده بانو
شهد و عسل و قند چه ارزان شده بانو

از قحطی این عشق تورم زده بالا
با لطف شما نرخ به سامان شده بانو

چشمان شما آیهء ایمان بخدا بود
با خواندن آن قلب مسلمان شده بانو

موهای قشنگت وسط معرکهء باد
چون حال من زار پریشان شده بانو

آغوش شما دام بلا بود خدایی
آهوی دلم عاشق زندان شده بانو

این شعر فقط زیره به بازار شما ریخت
زیبایتان طعنه به کرمان شده بانو…️

‌
تو را در پوستین،من میشناسم
همان جان منی در پوست،جانا
‌️

‌
‏ماییم که تا مهرِ تو آموخته‌ایم
‏چشم از همه خوبان جهان دوخته‌ایم
‌️

‌
صد نامه فرستادم، صد راه نشان دادم
یا راه نمیدانی، یا نامه نمیخوانی
‌️

‌
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست؟
طاقت داغ فراق این همه ایامم نیست؟
‌️

‌
ما دو سرویم در آغوش هم افتاده به خاک
چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه ما
‌️

‌
چشمت به چشم ما و دلت پیش دیگری‌ست
جای گلایه نیست، که این رسم دلبری‌ست
‌️

‌
تو می‌دانی که من بی‌تو نخواهم زندگانی را
مرا مُردن بِه از هجران، به یزدان کَاخرَجَ المَوتی
‌️

‌
عشق آن قدر از موی تو زنجیر به هم بافت
تا ساخت کمندی که کشانید به بندم
‌️

تو از آیین انسانی چه میدانی؟!
اگر جان را خدا داده است..!!
چرا باید تو بستانی؟!️

میدونستي خیلييي دوستت داللمممم🥺🫂🫀
"ـAـ" ️

صنما با غم عشـ‌ق تو چه تـ‌دبیر کنم
تـ‌ا به کی در غم تو ناله شبگیـ‌ر کنم...

حافظ. ️

نامـه‌ای برای‌ تنهـا محبوبـم :

مینویسم برایت
دوستت دارم.......
تو بخوان دلیل تپش قلبم.......
مینویسم برایت دوستت دارم.....
تو بخوان آرامش قلب آشوب من....
مینویسم
برایت
دوستت دارم.....
تو بخوان بی تو این قصه
(پایان ندارد...♡)
️

هوشنگ ابتهاج چه خوب گفت :
از دیده رفتی ولی از دل نیوفتادی :)

♡♫️