- محمود دولت آبادی چقدر قشنگ میگه : مغزم مغزم درد میکند از حرف زدن چقدر حرف زدهام چقدر در ذهنم حرف زدهام ! خروار خروار حرف با لحن و حالتهای متفاوت ؛ مغایر ؛ متضاد گفتهام و شنیدهام خاموش شده و باز برافروختهام ؛ پرخاش کرده و باز خوددار شدهام ؛ خشم گرفتهام لحظاتی بعد احساس کردهام چشمانم داغ شدهاند و دارند گر میگیرند ؛ مثل وقتی ك انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند :)!💙🗝 ️
خسته ام همین به گونه ای که نای راه رفتن ندارم نای حرف زدن ندارم نای اشک ریختن ندارم و توان فریاد را هم ندارم شاید.... حتی دیگر توان سکوت کردن را هم ندارم::) {یا شاید ام نای زندگی و مرگ را}️
رویایی دارم ؛ زیبا اما دست نیافتنی . حالی دارم ؛ شاد اما پر از اضطراب و پریشانی . بغضی دارم ؛ کوچک اما نفس گیر . افکاری دارم ؛ کم اما سنگین . قلبی دارم ؛ سالم اما بی جان . روحی دارم ؛ آرام ولی مرده . دهانی دارم ؛ پرحرف اما بسته . زبانی دارم ؛ پر از گله و شکایت اما ساکت .! دردی دارم ؛ تک اما بزرگ و عمیق . چشمانی دارم ؛ پر از حسرت و التماس اما خفه . گریه هایی دارم ؛ همیشگی... اما... خشک •️
زندگی شراب تلخیست که همه مجبور به نوشیدن آن هستیم، پس مینوشیم به یاد کسانی که دوستشان داریم،ولی هرگز نمیدانند در کنج خرابات کسی پیر نشد و از خوردن آدمیت زمین سیر نشد گفتیم به پیری رسیم توبه کنیم افسوس که جوان مردیم و کسی پیر نشد ️