تو میتونستی کسی باشی که کنار من میخنده. میتونستی کسی باشی که درکنارش یکی یکی پله های ترقی رو میریم بالا. میتونستی گرما باشی تو سرمای زندگی. میتونستی بارون باشی رو آتیش دلم. میتونستی شیرینی باشی رو تلخی تقدیر. میتونستی رویا باشی وسط کابوسای شبانه. میتونستی حامی باشی میون گرگای دوروبر. میتونستی مسکن باشی وسط این همه درد بی درمون. تو میتونستی درمان باشی. ولی شدی یه بیماری لاعلاج که هرجا میرم میگن: "شرمنده کاری از ️
از صبح نگاهش کردم تا نزدیکای غروب، هی گفت خسته نشدی؟ گفتم خسته کدوم بود؟ گفت هیچی، راحت باش. موهاش رنگ شب بود، خودش رنگ روز، یه آدم عجیبی بود، انگار خورشید باشی و همزمان ماه هم باشی ؛️
وقتی نتونی چیزی رو ثابت کنی، هی دست و پا میزنی. دنبال یه راه فرار پیدا میکنی که دیگه دست هیشکی بهت نرسه از چشمها ناپدید شی از گوشها بیصدا شی. وقتی چیزی رو بدونی و نتونی ثابت کنیش این تویی که زجر میکشی این تویی که آخرش با غصه تنها میمونی.