ولی تو مرا گمکرده بودی میان دریای انبوهی از فعل های ماضی که فقط مرا در میان هزار راه مدام بیشتر گممیکرد
حال من درحالی که سرم زیر آب فرو رفته
فریاد میکشم تا شاید کسی بشنود و نجاتم دهد
و شاید تو روزی مقابل آینه ای که هیچگاه از آن فراری نمیشوی
از خود بپرسی
کجا گممکرده ای؟️