من؟ نمیدونم راستش. راجب خودم چیز زیادي نمیدونم جز اینکه واقعاً خستم و فکرم خیلي درگیره تموم روز تلاشم رو میکنم تا ذهنم فکراي مزخرف نکنه ولي وقتي که شب میشه وقتي که رو تختم دراز میکشم اون سیاهي میاد سراغم میوفته به جونم و تا خود صبح من هزار بار میمیرم و وقتي که هوا روشن شد دوباره لبخند میزنم تا کسی چیزی نفهمه.️
یه جایی خوندم که میگفت: از بین آدما زندگیتون، دل نازکا رو بیشتر دوس داشته باشید! همونا که زود میرنجن ولی زودم میبخشنت، همونا که زود عصبی میشن و زود آروم میشن! دل نازکا هیچوقت نا امنت نمیکنن! اونا آدمایی هستن که هرچند سالشونهم که باشه، هنوزم قلب یه بچه دو ساله تو سینشون میتپه!♡