در زمان گم شدم جایی بین دیروز و هرگز زندگی به بدترین حالت ممکن راه عذاب دادن من را بلد بود خستهام از این زندان که نامش زندگیست میگذرانیم جهانِ گذران را ز من لبخند میبینی ولی جانم پریشان است و هیچکس نخواهد فهمید چه گذشت تا گذشت آنچه بر من گذشت کوه غم بودم ولی در چهرهام لبخند بود در جوانی پیر گشتيم خندهها ترفند بود هرگز کسی آنچه می گفت نبودگفت از حالت بگو گفتم دلی ویران سری حیران غمی پنهان تنی بیجان️