یه سری دوست داشتنها از همون اول بوی غم میدن، کنارش تو ماشین وسط ترافیک نشستی و دستهاشو محکم گرفتی اما میدونی این دستها همیشگی نیستن، هر بار که ازش خداحافظی میکنی چشمات خشک میشن رو لبخند صورتش چون میدونی شاید سلام بعدی در کار نباشه، موقع تولدت شمعت رو فوت میکنی و تنها آرزوت داشتن اونه ولی بغضت میگیره چون میدونی آرزوت محاله، زیر نقاب یسری رابطهها جدایی نشسته اما تو از فرط عاشق بودن تا روزی که جز جدایی راهی نمومده. ️
دافنه تو رمان ربکا میگه : « یه روزی فکر میکردم اگه اون و با غریبه ای ببینم دنیا و آتیش میزنم! ولی، امروز حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم اون کجاست...!»
عزیزترینم! همهی خوشبختی زندگیام را مدیون تو هستم. تو صبورانه با من مدارا کردهای و بیش از اندازه خوب هستی. میخواهم بگویم همه این را میدانند. اگر کسی میتوانست مرا نجات بدهد، آن فرد تو بودی. همه چیز را از دست دادهام جز ایمان به خوب بودن تو. نمیتوانم بیشتر از این، زندگیات را خراب کنم. گمان نمیکنم هیچ دو نفری خوشبخت تر از من و تو بوده باشند.
درد نبودنش رو میدونی کجا بیشتر از همیشه حس کردم؟ دقیقا همونجایی که با ذوق اینکه براش چیزی رو تعریف کنم رفتم سراغ گوشیم ولی یادم افتاد دیگه تو زندگیم نیست️
من در حق خودم خیلی ظلم کردم،خیلی برای خودم کم کاری کردم و بابت چیزایی که ارزش نداشتن خودمو اذیت کردم،برای چیزایی که اهمیتی نداشتن خودمو سرزنش کردم خیلی با خودم جنگیدم و آخره سر افتادم توی جنگ با خودم،انقد بخاطر بقیه به خودم آسیب زدم که هیچ جوره نمیتونم جبران کنم..