ی تتو داشت رو بدنش، «و لا تَجْعَل فی قلبي إنتظار الشيء لن یأتي یالله» ازش معنی ش رو پرسیدم گفت: خدایا در قلبم انتظار چیزی که اتفاق نمی افتد رو قرار نده.️
آقای مارکز گفتن که: " خاطراتى كه آدم هایشان رفته اند دردناکند ولی خاطراتی که آدم هایش حضور دارند اما شبیه گذشته نیستند به مراتب دردناکترند" خدا رحمتتون کنه، واقعا اگه یکم خلاصه تر این مفهوم رو بیان میکردین روی صورتم تتوش میکردم.️
از چشم افتادن رو دافنه دوموریه خیلی خوب توصیف کرده اونجایی که میگه: “روزی با خودم فکر میکردم اگر اورا با غریبه ایی ببینم دنیا را به آتش میکشم. اما امروز حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم او کجاست و چه میکند.”️
غم اوست که مرا خانه خرابم کرده این چنین آواره شهرو دیارم کرده با تردشدن ز سوی او این چنین شدم تلخی ترد شدن ز سوی معشوق را چشیده ای؟؟ اول میشکافت و میسوزاند جگرت را بعد میگیرد توان را رفتنت را آرام آرام فراگیر شودو تو چاره نداری جز تسلیم شدن و دادن روح چاره نداری مرحله بعد رفتین عقل توست این یعنی شروع دیوانگی توست این همان است که تو را دیوانه بخوانند آخر و پایان قصه عاشقی بدانند اما نمیدانند ️