بࢪکه بودم در خیالم شوق ماندن داشتم، بر تنم تصویر ماهش را نگه مۍداشتم، رفت و بۍ او مرگ هم جویا؎ حال ما نشد، زنده بودن را چنین مشکل نمۍپنداشتم. گفت: بعد از من به دنبال کسۍ دیگر بگرد؛ کاش بعد از رفتن او، پا؎ گشتن داشتم. با تمام شهر اگر ناسازگار؎ کردم . . جا؎ او را در دلم خالۍ نگہ مۍداشتم. دوستها را حذف کردم، تکتک از تنهاییم؛ جا برا؎ هیچ کس جز یاد او نگذاشتم. فصل او را از خدا مۍخواستم تا قبل از این، دیدمش با دیگر؎ دست️
عشق اونی نیست که با بودنش تورو کامل کنه؛ در واقع اون آدمی که واردِ زندگیت میشه و خودت رو به خودت نشون میده و باعث میشه خودت رو آدمِ بهتری کنی، اون عشقه️