درست توی قلب من، تویی نفس میکشید، نفهمیدم، از کجا اومدی یا چطور اومدی کدوم پنجره رو باز کردی یا کدوم دیوار رو سوراخ کردی،اما وقتی به خودم اومدم که تو درست توی قلب من برای خودت خونه ساخته بودی و داشتی توش زندگی میکردی...گاهی با حرف هات، ترمیم میکردی و گاهی با رفتارت تخریبش میکردی؛شده بودی معمار دیوونه ی با چشم های تیله ای قلب من:)️
میتونم تا خود صبح بخاطر کارایی ک باهام کردی نخوامت و ازت متنفر باشم.. ولی صبح ک هیچی تا اخر عمرمم ک دلیل بیارم این قلب لعنتی حرف حالیش نمیشه.. دلتنگت میشه و دوست داره:))️
از تو خسته ام... از تویی که هیچ زمان خود مرا دوست نداشتی از تویی که من را فقط برای استفاده کردن نگه داشتی از تویی که نمیدانی قلب من را بارها شکسته ای و جوری به گریه ام انداختی که نفس هایم بالا نمیاید. از تویی که معنی عشق و محبت را هیچ وقت متوجه نشدی... خسته ام از تو ولی همچنان دلم میخواهد برگردی به این خانه ی ویران شده ی قلب من... ️