عشقم را در سرم دفن کردم، و مردم پرسيدند: چرا سرم گل داده است؟ چرا چشمهايم مثل ستارهها میدرخشند؟ و چرا لبهايم از صبح روشنترند؟! کسی نمیتواند عشق را بکشد... اگر در خاک دفنش کنی؛ دوباره میرويد.
ولی من در این پاییز تو را میخواستم تا کمتر رنج بکشم... دلم آغوش تو را میخواست تا وقتی سرما تمام سلولهای تنم را احاطه کرد، به آن پناه ببرم. دلم دستهای تو را میخواست تا آنها را بگیرم و تمام طول خیابان را شانه به شانهی تو قدم بزنم. دلم تو را میخواست که مشتاق شنیدن حرفهای من بودی و حتی کم اهمیتترین روایتهای مرا با شوقی کمنظیر گوش میدادی و مرا بابت سادهترین قدمهایی که برداشتهام تحسین میکردی. من دلم در ای️