لبوبو ترسناک بود ولی نه اندازه انسان ها 😞️
3.9
روانشناسی فلسفی روانشناسی ترس ماهیت انسان مقایسه ترس وحشت این حس اغلب از درک روانشناختی نشأت میگیرد که هیول...
پارت 7:
خم شدم که درشو باز کنم ولی نمیشد اصلا هم قفلی ندیدم که روش باشه بعدش با یک شی سنگین گذاشتم لب در نفس کم آورده بودم یکم لب در باز شده بود بیشتر زور زدم هوفف بلاخره باز شد درشو باز کردم بوی نم میداد و یا بوی خیلی بد دور دهنمو گرفتم چراغ قهوه رو روشن کردم گرفتم توش چندتا پله میخورد که بری پایین یکم بیشتر خم شدم تا بیشتر ببینم یک صدای جیغ آمد از اینجا فرار کنن اون تورو میکشه از اینجا برو خیلی ترسیده بودم.️
خم شدم که درشو باز کنم ولی نمیشد اصلا هم قفلی ندیدم که روش باشه بعدش با یک شی سنگین گذاشتم لب در نفس کم آورده بودم یکم لب در باز شده بود بیشتر زور زدم هوفف بلاخره باز شد درشو باز کردم بوی نم میداد و یا بوی خیلی بد دور دهنمو گرفتم چراغ قهوه رو روشن کردم گرفتم توش چندتا پله میخورد که بری پایین یکم بیشتر خم شدم تا بیشتر ببینم یک صدای جیغ آمد از اینجا فرار کنن اون تورو میکشه از اینجا برو خیلی ترسیده بودم.️
2.0
فانتزی و تخیلی روانشناسی تعلق وحشت روایتگر جزئیات حسی این بخش به طرز ماهرانهای با ترکیب جزئیات حسی (بوی...
پارت3
مادر مائده با صدای پیام گوشی اش از خواب پرید .
فرستنده :
«مائده فرهمند»
از همون شماره ای که پلیس اعلام کرده بود سیم کارتش داخل جنگل پیدا نشده .
پیام :
“مامان، سردمه. اینجا تاریکه. منو چرا ول کردی؟”
خانواده وحشت زده پلیس رو خبر کردن .
ردیابی سیگنال ، موقعیت عجیبی نشون داد :
بهشت زهرا. قطعه ۲۶۵. دقیقاً جایی که خاکش کرده بودن .
پلیس ساعت ۵ صبح خودش رو به محل رسوند.
گوشی در دست هیچ کس نبود .
️
مادر مائده با صدای پیام گوشی اش از خواب پرید .
فرستنده :
«مائده فرهمند»
از همون شماره ای که پلیس اعلام کرده بود سیم کارتش داخل جنگل پیدا نشده .
پیام :
“مامان، سردمه. اینجا تاریکه. منو چرا ول کردی؟”
خانواده وحشت زده پلیس رو خبر کردن .
ردیابی سیگنال ، موقعیت عجیبی نشون داد :
بهشت زهرا. قطعه ۲۶۵. دقیقاً جایی که خاکش کرده بودن .
پلیس ساعت ۵ صبح خودش رو به محل رسوند.
گوشی در دست هیچ کس نبود .
️
1.9
فانتزی و تخیلی روانشناسی ماوراءالطبیعه رازآلود وحشت داستان کوتاه این روایت با تلفیق رمزآلود فناوری (پیامک از گوشی م...
پارت 18:
یک تخته چوب بود که زدم کنار وحشت کل وجودمو گرفت یک جسم که اصلا صورتش مشخص نبود و لباس هاش تمومن خونین بود موهای بلند پیچیده بودن با خودم گفتم: یعنی این همون دختراس که تو عکس ها بود؟ همون بود که صدایی جیغ زدنش میامد؟ ترس کل وجودمو گرفته بود.️
یک تخته چوب بود که زدم کنار وحشت کل وجودمو گرفت یک جسم که اصلا صورتش مشخص نبود و لباس هاش تمومن خونین بود موهای بلند پیچیده بودن با خودم گفتم: یعنی این همون دختراس که تو عکس ها بود؟ همون بود که صدایی جیغ زدنش میامد؟ ترس کل وجودمو گرفته بود.️
1.9
غمگین فانتزی و تخیلی ترس داستان ترسناک تخیل وحشت داستانهای ترسناک از دیرباز در فرهنگهای مختلف وجو...
مشابه ها
پارت آخر:
یهو در زیر زمین بسته شد از اون جسمی که به بدترین شکل کشته شده بود دوری کردم چراغ قهوه ام هر کاری میکردم روشن نمیشد همه جا تاریک بود داشتم فرار میکردم که از پشت یهو کشیده شدم داد زدم کمکککک صدای خنده می آمد و گفت : مگه من نگفتم اونا ترو میکشند با چشای خونیش نگاهم کرد و چنگ انداخت زیر گلوم و گفت: قربانی ما و....️
یهو در زیر زمین بسته شد از اون جسمی که به بدترین شکل کشته شده بود دوری کردم چراغ قهوه ام هر کاری میکردم روشن نمیشد همه جا تاریک بود داشتم فرار میکردم که از پشت یهو کشیده شدم داد زدم کمکککک صدای خنده می آمد و گفت : مگه من نگفتم اونا ترو میکشند با چشای خونیش نگاهم کرد و چنگ انداخت زیر گلوم و گفت: قربانی ما و....️
1.3
فانتزی و تخیلی روانشناسی وحشت داستاننویسی ترس تعلق این پارهداستان با مهارت خاصی از عناصر کلیدی ژانر ...