مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد؛
دکتر گفت: به فلان سیرک برو، آنجا دلقکی هست.
اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود.
مرد لبخند تلخی زد و گفت: من همان دلقکم!“️
دکتر گفت: به فلان سیرک برو، آنجا دلقکی هست.
اینقدر میخنداندت تا غمت یادت برود.
مرد لبخند تلخی زد و گفت: من همان دلقکم!“️
3.2
فلسفی روانشناسی پارادوکس غم خودآگاهی تاوروانشناسی نقش دلقک این حکایت کوتاه، یادآور این نکته است که گاهی اوقات...