نگاه گرمِ تو بر قلبِ من ، گردیده چون آوار
طوافت می کنم بنگر به چه کاری شدم وادار
تبم بالا زده ، سگ دارد آن چشمانِ بیمارت ؟
چه در سر دارد آن جادوگر مردم فریب این بار
تو باید می چشیدی درد، آن هم دردِعشقی سخت
که تا فهمی چرا قُمری ، بنالد در قفس بسیار
ز روی عادتی بوده و یا از روی لج، گویا
رسانیدی به من با شیوه هایی نو چنین آزار
شبم از نیمه بگذشته ، نه تابی مانده ، نه خوابی
برو از فکرِ من بیرون ، برو ️
طوافت می کنم بنگر به چه کاری شدم وادار
تبم بالا زده ، سگ دارد آن چشمانِ بیمارت ؟
چه در سر دارد آن جادوگر مردم فریب این بار
تو باید می چشیدی درد، آن هم دردِعشقی سخت
که تا فهمی چرا قُمری ، بنالد در قفس بسیار
ز روی عادتی بوده و یا از روی لج، گویا
رسانیدی به من با شیوه هایی نو چنین آزار
شبم از نیمه بگذشته ، نه تابی مانده ، نه خوابی
برو از فکرِ من بیرون ، برو ️
4.0
غمگین عاشقانه شعر کلاسیک آوارگی درد عشق قُمری در ادبیات کلاسیک فارسی، مفهوم «آوارگی» نه فقط به م...