هر روز با اجبار..جلو خانواده اش دستشو میگرفتم ی لبخند مصنوعی میزدم..تظاهر میکردم عاشقشم..فشار انگشتای سردش یادآوری میکرد همه اینا ی نمایش پوچه! بدترین بخشش اون تنهایی خفه کنندهبعد نمایش بود وقتی چراغ ها خاموش میشدنو سکوت عمارت همه جا قابل فهم بود من میموندم ی دیوار به اسم ((جونگکوک)) که حتی ی ترک هم نداشت که نفوذ کنم..گاهی با خودم میگفتم همه چی قراره تا ابد اینجور بمونه؟ زندان طلایی!️
2.2
غمگین تنهایی نمایش اجبار تنهایی زندان طلایی این متن تصویری از یک زندگی اجباری و نمایشی را به ت...