هوا سرد بود، اما وجود آن دختر قلبم را گرم میکرد. باران آرام میبارید و قطرهها روی صورتم میلغزیدند، اما نگاه من فقط به او بود. میخندید و من محو میشدم؛ انگار تمام دنیا در همان خنده خلاصه شده بود. موهایش خیسِ خیس به صورتش چسبیده بود و باران آنها را سنگینتر کرده بود، اما حتی ذرهای از قدم زدن خسته نبود. کنارم راه میرفت، شانه به شانهام، و هر قدمش ضربان قلبم را تندتر میکرد.
️
️
2.7
عاشقانه شعر احساسات عشق زیباییشناسی توصیفاحساسی این متن کوتاه، یادآور قدرت تخیل و تاثیر عمیق احساس...