که با چشمای ات مواجه شدم همون چشام ها بود همون دختر توی باشگاه ات بود!تو شک بودم جونگکوک:حالت خوبع؟ات که همینجور اشک میریخت سری تکون داد به سمت اتاق رفتم اون روز کلا فکرم درگیر بود بی اختیار خوابم برد نفهمیدم کی صبح شد..صبح مامان دوباره جلسه گذاشته بود مادر جونگکوک:همه خدمه هارو مرخص کردم امروز تو باید تمیز کاری کنی(رو به ات با اخم)با بغض توی صداش:من عروس این خانواده ام نه خدمتکار!️
1.6
غمگین روانشناسی نقشهای اجتماعی درام خانوادگی روابط قدرت تضاد هویت در این بخش از داستان، تقابل هویت «عروس» و «خدمتکار...