ساده از دست ندادم دل پرمشغله را
تا تو پرسیدی و مجبور شدم مساله را...!
من "برادر" شده بودم و "برادر" باید
وقت دیدار، رعایت بكند "فاصله" را
دهه ی شصتی دیوانه ی یكبار عاشق
خواست تا خرج كند این كوپن باطله را
عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ
دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را
و تو خندیدی و از خاطره ها جا ماندم
با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...!
عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست
خواستم باز كنم با تو سر این گله را️
تا تو پرسیدی و مجبور شدم مساله را...!
من "برادر" شده بودم و "برادر" باید
وقت دیدار، رعایت بكند "فاصله" را
دهه ی شصتی دیوانه ی یكبار عاشق
خواست تا خرج كند این كوپن باطله را
عشق! آن هم وسط نفرت و باروت و تفنگ
دانه انداخت و از شرم ندیدم تله را
و تو خندیدی و از خاطره ها جا ماندم
با تو برگشتم و مجبور شدم قافله را...!
عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست
خواستم باز كنم با تو سر این گله را️
2.1
عاشقانه شعر شعر معاصر عشق سرکوب شده فداکاری احساسی تعارض نقش این شعر به زیبایی تقابل دشوار نقشهای اجتماعی (مان...