توی تاکسی بودم
مردی که جلو نشسته بود و داشت توی سر رسیدش چیزی می نوشت
سر رسیدش رو بست و گفت : هرچی میدوییم بازم عقبیم!
کسی جوابی نداد.
مرد دوباره با خودش گفت :رهمش داریم میدویم بازم هیچی
زنی که حدودا کنارم نشسته بود گفت: خوش ب حالتون
مرد پرسید چرا؟
زنه گفت: پسر من همش شش سالشه اما نمیتونه بودعه...
هر کاری میکنیم نمیتونه.
دیگر سکوت حاکم مان شد
به زن نگاه کردم جوان بود! :(
️
مردی که جلو نشسته بود و داشت توی سر رسیدش چیزی می نوشت
سر رسیدش رو بست و گفت : هرچی میدوییم بازم عقبیم!
کسی جوابی نداد.
مرد دوباره با خودش گفت :رهمش داریم میدویم بازم هیچی
زنی که حدودا کنارم نشسته بود گفت: خوش ب حالتون
مرد پرسید چرا؟
زنه گفت: پسر من همش شش سالشه اما نمیتونه بودعه...
هر کاری میکنیم نمیتونه.
دیگر سکوت حاکم مان شد
به زن نگاه کردم جوان بود! :(
️
4.2
غمگین فلسفی همدلی دیدگاه چالشهای زندگی نسبیت رنج این مکالمه در تاکسی به زیبایی نشان میدهد که رنجه...