یه یارویی
تو جیبش الماس داشت،همینطور ک داشت میرفت
رو زمین یه گردو میبینه
خَم میشه گردوعه رو برداره و بخوره
"الماسش میوفته و گم میشه"
گردوعه رو ک میشکنه میبینه توش پوچه..
حکایت خیلیسات' دوبار بخون!️
تو جیبش الماس داشت،همینطور ک داشت میرفت
رو زمین یه گردو میبینه
خَم میشه گردوعه رو برداره و بخوره
"الماسش میوفته و گم میشه"
گردوعه رو ک میشکنه میبینه توش پوچه..
حکایت خیلیسات' دوبار بخون!️
2.7
فلسفی روانشناسی اولویتبندی ارزش حقیقی تصمیمگیری حکایت آموزنده این حکایت کوتاه به شکلی زیرکانه به اهمیت «اولویتب...