أنا الذي نظر الأعمى إلى أدبي
وأسمعت كلماتي من به صممُ
والخيلُ والليلُ والبيداءُ تعرفني
والسيفُ والرمحُ والقرطاسُ والقلمُ
صحبتُ في الفلواتِ الوحشَ منفردًا
حتى تعجّبَ مني القورُ والأكمُ
️
وأسمعت كلماتي من به صممُ
والخيلُ والليلُ والبيداءُ تعرفني
والسيفُ والرمحُ والقرطاسُ والقلمُ
صحبتُ في الفلواتِ الوحشَ منفردًا
حتى تعجّبَ مني القورُ والأكمُ
️
2.7
من آنم، که نابینا به شعرم بیناست،
و کر، از طنینِ سخنم آگاه است.
اسب و شب و دشت، مرا میشناسند،
چنانکه شمشیر و نیزه و قلم، یار دیرین مناند.
در بیابان، همصحبتِ وحوش بودم،
تا آنجا که کوه و تپه از تنهاییام به شگفت آمدند.
و کر، از طنینِ سخنم آگاه است.
اسب و شب و دشت، مرا میشناسند،
چنانکه شمشیر و نیزه و قلم، یار دیرین مناند.
در بیابان، همصحبتِ وحوش بودم،
تا آنجا که کوه و تپه از تنهاییام به شگفت آمدند.
این ابیات، اوج فصاحت و بلاغت را به نمایش میگذارند...