پارت 2:
دوربین ها نصب شدن گرفتم خوابیدم ولی گذاشتم چراغ ها روشن باشن نزدیک های ساعت ۴:۲۵ صبح بود احساس میکردم یک صدای میاد یکم ترسیدم ولی خونسردی خودمو حفظ کردم و چاقو بر داشتم رفتم تو سالن پذیرایی هیچی ندیدم همه جارو خوب گشتم هیچی نبود ناخداگاه چشم خورد به پنجره ای باز که به حیاط پشتی خونم میخورد رفتم تا درشو ببندم یهو یه سایه دیدم شک نداشتم که یک چیزی اونجاس.
️
دوربین ها نصب شدن گرفتم خوابیدم ولی گذاشتم چراغ ها روشن باشن نزدیک های ساعت ۴:۲۵ صبح بود احساس میکردم یک صدای میاد یکم ترسیدم ولی خونسردی خودمو حفظ کردم و چاقو بر داشتم رفتم تو سالن پذیرایی هیچی ندیدم همه جارو خوب گشتم هیچی نبود ناخداگاه چشم خورد به پنجره ای باز که به حیاط پشتی خونم میخورد رفتم تا درشو ببندم یهو یه سایه دیدم شک نداشتم که یک چیزی اونجاس.
️
2.6
روانشناسی علمی روانشناسی ادراک ترس دلهره روایت ماجرا در این بخش هیجانانگیز، راوی با حس کنجکاوی و ترس، ...