عنوان داستان:: "شوالیه شب و رنگهای جادو"
یک شب، وقتی دلسا در باغ خانهاش قدم میزد، ناگهان صدای نازکی به گوشش رسید. کنجکاوی او را واداشت تا به سمت صدا برود. در زیر درخت بزرگ و کهن، دلسا با یک موجود کوچک و زیبا رو به رو شد. این موجود، یک روح جادویی به نام زیران بود که چهرهای خندان و بالهای رنگارنگ داشت. زیران گفت: "سلام! من روح باغی هستم و میتوانم به تو کمک کنم تا به دنیای شوالیهها و رنگهای جادو سفر کنی!"
️
یک شب، وقتی دلسا در باغ خانهاش قدم میزد، ناگهان صدای نازکی به گوشش رسید. کنجکاوی او را واداشت تا به سمت صدا برود. در زیر درخت بزرگ و کهن، دلسا با یک موجود کوچک و زیبا رو به رو شد. این موجود، یک روح جادویی به نام زیران بود که چهرهای خندان و بالهای رنگارنگ داشت. زیران گفت: "سلام! من روح باغی هستم و میتوانم به تو کمک کنم تا به دنیای شوالیهها و رنگهای جادو سفر کنی!"
️
3.3
پارت۲😁 این داستان فانتزی تخیلی هست لطفاً نیاید چرتو پرت بگید
داستاننویس با خلق شخصیت 'زیران' به زیبایی مفهوم '...