داستان

بودنش یک داستان داشت نبودنش هزار داستان 🖤🫀️

زیر گنبد کبود دو عاشق بود و کلی حسود
تقصیر همون حسودا بود که الان شد
یکی بود یکی نبود🖤🥺️

چهار تا کوتوله افتادن دنبالش فاز سفید برفی گرفته️

یجا‌خوندم‌میگفت‌روزی‌روزگاری‌دختری‌حامله‌شد‌و‌۹‌ماه‌بعد‌فرشته‌ای‌رو‌به‌دنیا‌‌آورد‌‌که‌اکنون‌درحال‌خواندن‌این‌متن‌است...؛)️

راپونزل من باش ، یوجینت بشم .
سیندرلای من باش ، پرنست بشم .
بیا مثل اینا پایان قشنگی داشته باشیم ، قول میدی ؟ 💘️

خداحافظی نکردیم، ولی داستانمون دیگه تمام شده(:️

ولی نه داستان قشنگی داشتیم نه پایان قشنگی 🙃️

هر جای خالی، قصه‌ای برای خودش داره…️

ما قول دادیم که پایان قصه‌مان “با هم” باشد، اما تقدیر خندید و قلم را از دستمان گرفت و پایان را این‌گونه نوشت: “و او تنها ماند.”🖤️

فلش بک به زمان دزدیده شدن ات: چشمامو باز کردم به یک صندلی چوبی بسته شدم...صدای پاشنه های کفش از فاصله زیادی به گوش میرسید اما توی تاریکی اونجا هیچکس دیده نمیشد یک مرد بلند قدی جلوم وایساد چونمو دستش گرفت کیم دابوم:جئون عروسک قشنگی انتخاب کرده ولی از مادام من زیباتر نیست! ات: ولم کن.... کیم دابوم:میخوام ببینم وقتی داره عروسکش داره آسیب میبینه چیکار میکنه؟.. گوشیش زنگ خورد دور شد️

وقتی رسیدیم یه جای امن از دختره پرسیدم چیکارت داشتن با تته پته گفت نم.. ی..دونم و بعدش رفت از زبان یونگی چطور اون دختر از دستتون فرار کرد هااا( داد) یکی از افرادیه دختر اومد همه مارو ضربه فنی کرد( جواب یونگی رو نده ملعون😂)️

پارت ششم«نابود شده ولی بازم قشنگه»
حالا بریم سر طرف دیگه داستان:

فرشته هم هفت سال دیر تر از سینا به دنیا اومد و اون هم یه برادر و دو تا خواهر داشت.فرشته زندگی خوبی داشت و همیشه با خانوادش خوشحال بود و سر انجام وقتی هیجده ساله شد با سینا ازدواج کرد و رفتم به خونه ی بخت.

ادامه دارد…️