مثل دختر بچه ای در تاریکی خانه و در همان تنها ترین لحظات شب با دفترچه یادداشتی کوشه اتاق اشک میریزم
اینکه میدانم هرگز خوب نخواهم شد شدتش را بیشتر میکند تا جایی که اشکی نمی ماند برای ریختن
یک لحظه احساس میکنم خالی خالی ام دیگر چیزی نمانده تا جدایی تن از این روح زخمی...
تنها یک چیز مرا آزار میدهد آن هم چشمانیست که در تظاهر هایم مرا لو میدهد نشد چشمی که شب اشک ریخته صبح صدای بلند خنده ها را همراهی کند:)️
اینکه میدانم هرگز خوب نخواهم شد شدتش را بیشتر میکند تا جایی که اشکی نمی ماند برای ریختن
یک لحظه احساس میکنم خالی خالی ام دیگر چیزی نمانده تا جدایی تن از این روح زخمی...
تنها یک چیز مرا آزار میدهد آن هم چشمانیست که در تظاهر هایم مرا لو میدهد نشد چشمی که شب اشک ریخته صبح صدای بلند خنده ها را همراهی کند:)️
3.6
غمگین تنهایی خودافشایی آسیب پذیری عاطفی تضاد احساسی التیام زخم های روحی احساسات متضاد، بخشی جداییناپذیر از تجربه انسانی ه...