تو در چشم من همچو موجی
خروشنده و سرکش و ناشکیبا
که هر لحظهات میکشاند به سویی
نسیم هزار آرزوی فریبا
تو موجی
تو موجی و دریای حسرت مکانت
پریشانِ رنگین افقهای فردا
نگاه مه آلود دیدگانت
تو دائم به خود در ستیزی
تو هرگز نداری سکونی
تو دائم ز خود میگریزی
تو آن ابر آشفتهی نیلگونی
چه میشد خدایا ...
چه میشد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بُگشوده خود
تو را میربودم ... تو را میربودم️
خروشنده و سرکش و ناشکیبا
که هر لحظهات میکشاند به سویی
نسیم هزار آرزوی فریبا
تو موجی
تو موجی و دریای حسرت مکانت
پریشانِ رنگین افقهای فردا
نگاه مه آلود دیدگانت
تو دائم به خود در ستیزی
تو هرگز نداری سکونی
تو دائم ز خود میگریزی
تو آن ابر آشفتهی نیلگونی
چه میشد خدایا ...
چه میشد اگر ساحلی دور بودم؟
شبی با دو بازوی بُگشوده خود
تو را میربودم ... تو را میربودم️
2.1
عاشقانه شعر روانشناسی عشق استعاره ادبی پویایی رابطه آزادی و تعلق این شعر زیبا، از منظر روانشناسی، به تضاد دلنشین می...