ای زاغ در این باغ، تو تنها چه میکنی؟
گل رفت، لاله رفت، تماشا چه میکنی؟
هر شاخ پر از گل، تهی شد ز عطر و رنگ،
در حسرتِ دیدار، چرا وا چه میکنی؟
مرغان همه رفتند، به اوجِ بلندِ عشق،
تو بر سر این شاخه چرا جا چه میکنی؟
دل در غم دنیا، مگر سود میبرد؟
این درد کهن را تو معنا چه میکنی؟
پر باز کن از باغ، رهی سوی افق گیر،
در کنج غم و ماتم، تمنّا چه میکنی؟
#شاعر : رامیز جلیلی 🌌🌃🍂🖤🙂️
گل رفت، لاله رفت، تماشا چه میکنی؟
هر شاخ پر از گل، تهی شد ز عطر و رنگ،
در حسرتِ دیدار، چرا وا چه میکنی؟
مرغان همه رفتند، به اوجِ بلندِ عشق،
تو بر سر این شاخه چرا جا چه میکنی؟
دل در غم دنیا، مگر سود میبرد؟
این درد کهن را تو معنا چه میکنی؟
پر باز کن از باغ، رهی سوی افق گیر،
در کنج غم و ماتم، تمنّا چه میکنی؟
#شاعر : رامیز جلیلی 🌌🌃🍂🖤🙂️
2.2
شعر فلسفی شعر معاصر فلسفه زندگی امید به آینده نمادگرایی در ادبیات شاعر، رامیز جلیلی، با استفاده از نماد «زاغ» در باغ...