من دیگر علاقهای به سرانجام خوشایند ندارم. :
من دیگر علاقهای به سرانجام خوشایند ندارم. تمایل دارم تاریکی مرا ببلعد. ناامیدی تمام سلولهای مغزم را در خود حل کند. رنگِ خاکستری پخشِ جهانم شود. از شقیقههایم خون به بیرون بپاشد. در میان آتش، خاکسترِ وجودم برقصد. در درهای پرت شوم. کالبدم دچار پژمردگی شود. رها شوم. گم شوم. فراموش شوم. مرگ سراغم آید. اما دیگر خوشحال نباشم.
مشابه: