توبیشترازبازتابماهرویدریامیدرخشی...:
*زمانی که غنچه ای کوچک بود از او نگهداری کردم ، اب و خاک و غذا به او رساندم ، گمان میکردم او ساقه ها را دوست دارد
عاشقش شده بودم ، زمانی که شکوفه داد به گلی زیبا و پرستیدنی تبدیل شده.
اما فردای ان روز که چشمانم را به امید او باز کردم تا غذا و اب به او برسانم غنچه دیگری را کنارش دیدم که سرش را روی شانهاش گذاشته بود و به باران نگاه میکرد.
انجا بود که دیگر اب و غذا نرساندم و خشک شدم.*
عاشقش شده بودم ، زمانی که شکوفه داد به گلی زیبا و پرستیدنی تبدیل شده.
اما فردای ان روز که چشمانم را به امید او باز کردم تا غذا و اب به او برسانم غنچه دیگری را کنارش دیدم که سرش را روی شانهاش گذاشته بود و به باران نگاه میکرد.
انجا بود که دیگر اب و غذا نرساندم و خشک شدم.*
مشابه: